یه اتفاق خیلی بد
سلام عزیزم دوست داشتم هیچ وقت همچین مطلبی رو برات ننویسم
روز 15 فروردین یکی از بدترین روزهای زندگی ما بود به خاطر اینکه پدر بزرگ عزیزت تو این روز برای همیشه از
کنار ما رفت نوشتنش خیلی برام سخت بود به خاطر همینم خیلی طول کشید تا بنویسمش شما اون موقع
شش ماه و نیمه بودی وهیچ وقت از آقا چیزی تو یادت نموند ولی همین قدر بهت بگم که خیلی دوست داشت
همیشه گل بالام صدات میزد ویکی از بهترین و با ایمانترین بنده های خدا بود.
بابایی هم خیلی شرایطش بد بود و شاید تنها چیزی که آرومش میکرد تو بودی
خدا کنه دیگه هیچ وقت تو وبلاگت خاطره ی بدی ننویسم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی